ای سنایی زجسم و جان بگسل!


هر چه آن غیر اوست زان بگسل!

صنعت شعر و شاعری بگذار


دست از گفت و گوی هرزه بدار

بیش از این در ره مجاز مپوی


صفت زلف و خط و خال مگوی

خط در این علم و این صناعت کش


پای در دامن قناعت کش

ازپی هر خسیس مدح مگوی


وز در هر بخیل صله مجوی

دست در رشتهٔ حقایق زن


پای بر صحبت خلایق زن

گوهر عشق زبور جان کن


قصد آب حیات ایمان کن

شورش عشق در جهان افکن


فرش عزت بر آسمان افکن

چست و چابک میان خلق درآی


همچو پروانه گرد شمع برآی

سرگردون به زبر پای درآر


یک نفس در ره خدای برآر

صحبت عاشقان صادق جوی


همره و همدم موافق جوی

چند گردی به گرد کعبهٔ گل ؟


یک نفس کن طواف کعبهٔ دل !